به زندگینامه آتوسا،دختر کوروش بزرگ میپردازیم
(فارسی باستان:اوتَئوثَه Utauθa؛ اوستایی:هئوتسه Hutaosā؛ پهلوی:Hudōs؛ عربی:خطوس؛ پارتی:xwdws؛ ایلامی:ú-du-sa؛ حدود 550 پ م – 475 پ م) دختر کوروش بزرگ، ملکه پادشاه هخامنشی داریوش یکم، و مادر خشایارشاه بود. به گواهی مورخین یونانی، او بانفوذترین همسر داریوش بزرگ بود.
شخصیت آتوسا، همانند دیگر زنان پارسی نبود. به گفته مورخین یونانی، در عین زنانگی، او خصلت های مردانگی نظیر قدرت طلبی، درایت و اقتدار را نیز داشت. گرچه پسر آتوسا (خشایارشا) پسر ارشد داریوش یکم نبود، ولی به دلیل زیرکی و نسب پدری او (کوروش بزرگ)، توانست که پسرش را جانشین همسرش کند. روایت هرودوت در مورد او، گرچه ممکن است افسانه ای باشد، ولی بازتابی از روایت های پارسی ها در مورد قدرت او است. گرچه در منابع تاریخی، سخنی از مذهب آتوسا نیامده، لیکن نام او، نمودی از نام زرتشتی هتوئسه است که نشان می دهد، بایستی او پیرو آئین زرتشت می بوده است. هرودوت، با روایت داستانی، اولین جنگ بین پارسی ها و یونانی ها را به آتوسا و پزشک محرم او، دموکدس مربوط می سازد.
پس از آناهیتا او دومین کسی بود که لقب بانو که یک عنوان مذهبی بود، گرفت. آتوسا خواندن و نوشتن را به خوبی می دانست، و نقش تصمیم گیرنده در آموزش خود و دیگر درباریان داشت.. پس از درگذشت کمبوجیه در راه بازگشت از مصر، داریوش یکم با آتوسا ازدواج می کند. این ازدواج چند دلیل داشته است
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
49 لایک
بهبه زندگی نامه دخترم رو نوشتن🗿👍
صحیح
عالی بود 🧡
و منی که اسمم آتوساس 😂
تشکر
اسم اصیلیه
خیلی عالیه.از این تست ها بیشتر بزارید.😍
حتما ممنون+
عالی بود 👍✌
سطح+++
vidot:
اگر دختری ☆اسم خودت و ♡اسم کراشت در نظر بگیر🥰
اگر پسری ♡اسم خودت و ☆اسم کراشت در نظر بگیر🥰:
خانم گِرابیتز یک پیرزن مهربان بامزه و پولدار بود که از بچگیِ☆ سرپرستیشو به عهده گرفته بود شهردار ۱ پسر به نام ♡داشت که پسر قد بلند شوخ و اروم بود(احتمالا نامجون بوده😅) که توجه دختران اون شهر را به خود جلب کرده بود اما ♡ از ☆ خوشش می امد ولی چون ☆ شخصیت درونگرایی داشت کمتر به او اهمیت میداد...
چ: ادامه داستانو ساده و مختصر تو کامنت بگو🙂به بهترین ادامه جایزه میدم
سطح---
اما اون پسر تا کجا میتونست حسشو فدای درونگرا بودنش بکنه ؟ تا کجا میتونست عشقی رو که مثل دونه ای دل دل ریه هاش در حال رشد کردن بود و نفسش رو تازه و تازه تر می کرد رو نادیده بگیره و انکارش کنه ؟
همه ی اینا اون رو وادار میکرد به چیزی که دل و روحش میخواست ، اعتراف کردن به شیرینی قلبش
پسر ، دخترک رو در گوشه ی یتیم خونه دید که مظلومانه اشک می ریخت
با دیدن این صحنه متوجه فرو ریختن خودش شد و بی پروا ، بدون اینکه حتی اراده ای کنه به سمتش دوید
دوید و دوید ...
علت گریستن دخترک رو ازش جویا شد
خوب بود😊
چه داستان کوتاه و خوبی بود 👍